آیناز پرنسس مامانآیناز پرنسس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس مامان

نمودار رشد

سلام و وقت بخیر من بعد مدتهای طولانی وارد سایت شدم.خاطرم هست چند سال پیش نمودار رشد داشتیم و هر ماه قد و وزن کودکم رو وارد کردم.دیگه نیست اون گزینه؟
29 فروردين 1398

نوروز 93

  نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی    همراه من بیا سال نو مبارک گل نازم فقط گوشه چشمی از نگاه خدا برای خوشبختی همه انسانها کافیست این نگاه را برایت آرزو میکنم …   امسال هم مثل هر سال نوروز رو مهمان بودیم و به ساری رفته بودیم ولی از شانس بد ما این ایام حسابی سرد و بارندگی بود و تعطیلات ما فقط به دید و بازدید بستگان منتهی شد و خیلی کم تفریح بردیمت جیگرم مسجد فرح اباد ساری یه روز پارک گردی آیناز خانم روز 13 بدر در جنگل حســـــــــــــــــــــــــــــــابی خوش بودی مامان گلی ایام نوروز تو رو از شیر گرفتم...
20 فروردين 1393

یه روز از روزای زندگی

بعد از یه دوره غیبت نسبتاً طولانی برگشتم که از روزمرگیهای این مدت آیناز خانم بگم که بدجور دل من و بابایی رو برده و صد البته  اطرافیان.البته نمیدونم از کجا شروع کنم ...   مامانی، این روزها با شنیدن صدای قشنگ و کودکانه ات که کلماتو خیلی زیبا و شکسته ادا میکنی منو میبری تو حس ناب مادر بودن ، و غرق لذت میشم که برای من -  مادر این لحظات خیلی خیلی مقدس و با ارزشه.   پرنسس کوچولوی باهوش من اجزای صورتشو میشناسه و وقتی هر عضوی رو ازش بپرسی با انگشتش اشاره میکنه . وقتی ازش میپرسم لبت کو؟ زبونشو میزنه رو لبش و همزمان میگه  ا - ب ،وقتی ازش میپرسم اسمت چیه؟ بلافاصله میگه آیـــــــــــــــــــنا ، دختر دردو...
12 بهمن 1392

شب یلدا پرنسسی

  سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده شب یلدایی ما سلام به به روی ماه دختر کوچولوی مامانی پرنسسم سال دومی هست که شب یلدارو با هم میگذرونیم البته پارسال خیلی توچولو بودی و چیزی متوجه نمیشدی ولی امسال بطور رسمی با شادی ما شاد بودی و کنار ه...
4 دی 1392

سفر پاییزی آیناز جونی

  سلام به روی ماه دختر نازم مامایی " آینازم با این لفظ صدام میزنی "  خیلی عجولانه در عرض یک روز این سفر برای ما پیش آمد. شرکت به بابایی 10 روز مرخصی داد و بابا فرداش بلیط هواپیما گرفت و رفتیم ساری. توی این سفرمون هوای ساری همش بارندگی و سرد بود و بخاطر این موضوع بیشتر خونه نشین بودیم. در کل به تو خیلی خوش گذشت چون یکسره با عمی "عمه سوگند رو عمی صدا میزدی " بازی میکردی و تو کوچه به تماشای میو " گربه " مشغول بودین طفلی عمی به خاطر تو ساکن کوچه شده بود بگذریم که چقدر عمی رو مجبور میکردی کولت کنه .   عکسهای  پاییزی دخملی    کولی گرفتن از عمی ذوق کردن تو با دیدن اکواریوم پر از ماه...
10 آذر 1392

عروسک قصه من

عروسک قصه من ، 16 ماه و 23 روزشه ولی هنوز به من شدیداً وابسته اس و خیلی شیر میخوره عروسک قصه من ، خیلی فوضول و لجباز شده عروسک قصه من ، معنی همه جملات میفهمه جز " نکن و دست نزن " عروسک قصه من ، جیغ های بنــــــــــــــــــفش بی دلیل میکشه عروسک قصه من ، تونست اولین جمله زندگیشو ادا کنه  " آب     بده " عروسک قصه من ، به بابایی میگه  باباتی عروسک قصه من ، وقتی خوابم و اون زودتر بیدار میشه با انگشت کوچولوش چشمامو باز میکنه که بیدار بشم عروسک قصه من ، یه قرتی خانم  رقاص درجه یک شده عروسک قصه من ، لوس کردن و دلبری کردنو در سطح حرفه ای یاد گرفته عروسک قصه من ، یاد گرف...
16 آبان 1392

هم بازیهای کودکی

  دختر کوچولوی نازنازی مامان ...مامان دورت بگرده ... این روزها روزهای پادشاهی توست ...حسابی در طی روز بازی میکنی ..جیغ های بی دلیل میکشی... هر چیزی رو بخوای اگه ندیم بهت گریه میکنی ... ناز میکنی ...خرابکاری میکنی وووو..... این پستو برای معرفی هم بازیهای کودکیت نوشتم نانازم    داداش دانیال  6 ماه ازت کوچکتره (مادر شما خواهر و برادر شیری هستین) والبته ازت دوره . هم بازیهای خوبی هستین اگه با هم بسازین  با اینکه ازت کوچکتره زورش بیشتره و تو ازش فرار میکنی       اتوسا(دختر خاله) 11 ماه ازت کوچکتره . هر روز پیش هم هستین خیلی به آتوسا ابراز علاقه میکنی مرتب لا به لای بازی...
19 مهر 1392