آیناز پرنسس مامانآیناز پرنسس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

پرنسس مامان

بازی هنگام خواب

گلم شبها موقع خواب وقتی رختخوابتو پهن میکنم و توش دراز میکشی مامانو بازی میدی نفسم دورت بگردم پتو میکشی سرت  و منتظر میشی تا من بگم آیناز آیناز کجایی مامان دااااالیییییییییییییی مامان فدای دندونای خرگوشیت بشه ...
9 خرداد 1392

شهربازی

  گل مامان چند وقتی بود من وبابا حس میکردیم دیگه وقتشه دخملمونو ببریم شهربازی . چند بار رفتنمون کنسل شد تا اینکه بالاخره دیشب سه نفری رفتیم شهربازی مهزیار اولش هاج و واج بودی چون تو این محیطها وارد نشده بودی ولی بعدش کلی ذوق میکردی .خوبیش به این بود اصلا ترسو نبودی هر چیزی که سوارت میکردیم ذوق نشون میدادی بابا مسئولیت سوار کردن و نگهداریتو بهده گرفت و  منم شدم عکاس   قربون پرنسسم برم اولش تو قطار  با تعجب اطرافتو نگاه میکردی ولی بعدش شروع به بازی کردی مامانی به ماشین سواری خیییییلی علاقه نشون دادای   سوار اسب که شدی ترسیدی و میخ...
4 خرداد 1392

جشن دندونی آیناز خانم

  خبر بدین، به نون،دون آیناز در آورده دندون   آیناز خانم در تاریخ ١٣٩٢/02/١٦  ٤تا از دنوناش جوانه زد بخاطر اینکه هنوذ کامل در نیومده بودن جشنشو یه مقدار عقب تر گرفتیم.   مامان جونی یه جشن کوچولو و خانوادگی تو خونه مامان جون برات گرفتیم   خوبیش به اینه که تم دندونی و پخت و اجرا همشو خودم انجام دادم        مامانی ١٣٩٢/٠٢/٢٦جشنتو گرفتیم تم دندونی که خودم طراحی کردم کارت دعوت            تزینات روی دیوار     میز از نوع دندونی   دسر قلب شیشه ای کیک د...
27 ارديبهشت 1392

اولین دسته گل

  نفسم امروز دسته گل آب دادی مامانی.خونه بابا جون بودیم که بابا جون همراه با خرید روزانه امد .توی خریدش مایع دستشویی  بود توهم کلید کردی که باهاش بازی کنی منهم برات شستم و خشک کردم که تمیز باشه . متوجه شدم  دیدم صدایی ازت نمیاد که دیدم ! ببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببله دسته گل اب دادی تمام مایع دستشویو ریخته بودی و سر و صورتت تماما پر از مایع شده و در حال مالیدن دستات به سطح قالی بودی خیلی در اون لحظه بهت خوش میگذشت سریع از اون حالت خارجت کردم که خدایی نکرده ازش نخوری برای همین نتونستم ازت عکس بگیرم .خیلی صحنه قشنگی بود مامانی ...
17 ارديبهشت 1392

اولین مروارید ها

  مامان جونی چند هفته بود خیلی مریض بودی بی حال نبودی ماشالا جنب و جوشتو داشتی .خیلی از ین دکتر به اون دکتر شدیم واقعا نگرانت بودم که بدنت دچار کمبود آب نشه و بالاخره متوجه شدیم که این بیماری فقط و فقط بخاطر دنونات بود جیگرم چهارتااااااااااااااااااااااا از دندونای جلوییت یکجا درامدن مبارک باشه گلم   ...
16 ارديبهشت 1392

قدردانی

    مادری این پست برای تشکر از مامان جون نوشتم که همیشه باشه و منو تو یادمون بمونه که این موجود نازنین چقدر برامون زحمت کشید و چقدر به گردنمون حق داره قشنگ مامان همون اندازه که پیشمی و وقتتو با من میگذرونی بیشتر از اون پیش مامان جون هستی. از اونجایی که خیلی بد قلق هستی پیش مامان جون خیلی ساکتی. بازی کردن،خواباندن،ارام کردن و حمام دادنت با مامان جونته به تمام معنا اون مادرته مامان جونی ازت ممنونیم و همیشه سایتون بالا سرمون باشه دوست داریم مادر؛ روسری ات را بردار تا ببینم، بر شبِ موهایت؛ چند زمستان برف نشسته است؛ تا من به بهار رسیده ام ...!   ...
8 ارديبهشت 1392

فرهنگ لغت دخملی

  مامان فدای شکل مثل ماهت بشه گلم.چند وقتیه که یه سری کلمات ادا میکنی که بعضیهاش مفهوم ندارن . فدای لحن کودکانت بشم که چقدر دل نشینه. عاشقانه دوست دارم   د - د - د - د - د - منظور بچه د غو دغو دغو دغو   هیچکس نفهمیده منظورت از این کلمه چیه همه کنجکاون بفهمن یعنی چیییییی م - ام - ان     مامان لا لا لا لا  لا   وقتی سرخوشی یا بابا گیتار میزنه پشت سر هم این کلمه رو تکرار میکنی   ...
29 فروردين 1392

کلبه سبز پرنسس

  مادری این کلبه رو عمو محمد ساری برات هدیه گرفت و منم تو اتاقت بازش کردم من بیشتر از تو ذوق این کلبه رو دارم اوایل داخلش نمی رفتی اما یواش یواش تو هم بهش علاقه پیدا کردی       ...
27 فروردين 1392

بیماری پرنسس

  الهییییییییییییییییی مامان دورت بگرده، درد و بلات به جووووووووووونم عشق کوچولوی من.سه روز بعد از برگشتنمون از سفر نورورزی تب شدیدی کردی دورت بگردم خیلی نگرانت شده بودیم بردیمت دکتر گفت یا برای دندوناته یا داری سرما میخوری سه روزی تب داشتی توی این سه روز تو اون ایناز شلوقی که از سر و کولمون بالا میرفتی جیغ جیغ میکردی نبودی بی حال و اخمو و بد قلق شدید شده بودی . درد و بلات به سرم مامانی تو رختخواب کسل افتاده بودی و همش خواب بودی .تویی که من وبابا به هزار و یه ترفند خوابت میکردیم خود بخود چشمات بسته میشد منو بابا جیگرمون داشت پاره میشد. بابا هر کاری میکرد تو حتی لبخند بزنی ....... ب عد از سه روز تمام تنت قرمز وملتهب شد دیگه...
23 فروردين 1392