بعد از یه دوره غیبت نسبتاً طولانی برگشتم که از روزمرگیهای این مدت آیناز خانم بگم که بدجور دل من و بابایی رو برده و صد البته اطرافیان.البته نمیدونم از کجا شروع کنم ... مامانی، این روزها با شنیدن صدای قشنگ و کودکانه ات که کلماتو خیلی زیبا و شکسته ادا میکنی منو میبری تو حس ناب مادر بودن ، و غرق لذت میشم که برای من - مادر این لحظات خیلی خیلی مقدس و با ارزشه. پرنسس کوچولوی باهوش من اجزای صورتشو میشناسه و وقتی هر عضوی رو ازش بپرسی با انگشتش اشاره میکنه . وقتی ازش میپرسم لبت کو؟ زبونشو میزنه رو لبش و همزمان میگه ا - ب ،وقتی ازش میپرسم اسمت چیه؟ بلافاصله میگه آیـــــــــــــــــــنا ، دختر دردو...