آیناز پرنسس مامانآیناز پرنسس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس مامان

توتو

دختر گلم تو دنیای کودکانه و شیرین خودت جک و جونور و حیوون میگی توتو . توی این فصل که بازار فروش جوجه رنگی داغ هستش و توی ددری که هر روز بازار هستی تا این حیونی هارو میدیدی یکسره از اول بازار رفتنمون تا اخرش یکسره تو مخی میشدی و با گریه میگی توتو توتو توتو باباجون(پدر من) وقتی دید تو اصلاً کوتاه نمیای یه جوجه رنگی برات خرید که بخاطر رفتارت نصف روز گذاشتم تو خونه بمونه چون یکسره روبروش مینشستی و مدام با ذوق فریاد میزدی تو تووووووووووووووووو توتوووووووووووووووو و یا اون حیونی رو با طرز وحشتناکی بلندش میکردی و... دیگه صلاح ندیدم بیشتر بمونه وگرنه میکشتیش وبیشتر بخاطر خودت چون بهم گفتن برات ضرر داره و امکان داره آسم ...
13 مهر 1392

شادم به واسطه وجود تو

  باور کن که دوستت دارم دخترم تنها بهانه برای زنده بودنم ، نفس کشیدنم دوستت دارم .... آینازم امید و آرزوی من ، دنیای من دوستت دارم.... ای به زیبایی یک گل سرخ ، به پاکی یک چشمه زلال ، به لطافت باران بهار دوستت دارم.... همیشه دخملم ، همدم این دل پاره پاره ام دوستت دارم.... آینازم  آرامش وجودم ، همه بود و نبودم ، هستی و تار و پودم دوستت دارم.... آینازم  طلوع زندگی ام ، ناجی لب تشنگی ام دوستت دارم.... آینازم عشق زندگی ام ، همیشگی ام ، ماندنی ام دوستت دارم.... دوستت دارم شادم از شیطنتهایت ...از بازیهای دو نفره...از چشمان زیبایت موقع شیر خوردن...از صدای نفسهات کنار گوشم وقتی توی آغوشم خوابی...از نگاه متعجب و پر از ترس هنگا...
5 مهر 1392

یاد کودکی

  دخترکم  روزها مثل برق و باد میگذرند و تا میخوای به خودت بجنبی میبینی بزرگ شدی و خانم...کودکیو پشت سر گذاشتی ... روزهایی که بلندترین نقطه زمین شونه های پدرته ،  تنها دردت زخم های روی زانوته ، تنها چیزی که اشکتو در میاره شکستن اسباب بازیهاته ،  روزهای  خنده های بی دلیل ، فریاد های از ته دل.....  چیزی ازش جز خاطره نمونده و مطمئناً از من میپرسی که کودکیتو چطور گذروندی ... با  کیا هم بازی بودی ...با چه اسباب بازیهایی سرگرم میشدی....چه چیزی تو رو به خنده وا میداشت و چه چیزی اشکتو سرازیر میکرد و هزاران سوال دیگه .    - در طول روز مرتب با من هستی و من به سختی به کارهای روزمره میرسم برای اینکه...
23 شهريور 1392

روزت مبارک نازنینم

میشــــه اسـم پاکتو       رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید        تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت      تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو       رو تن گلهــــا کـشید   بهترینم روزت مبارک ...
16 شهريور 1392

سفرنامه تابستان پرنسس

  سلام سلام سلام ... ما برگشتیم با یه کوله  خاطره خوش و انرژی فراوون.  بجز مسیر که طولانی و اذیت کننده بود سفر پر خاطره و قشنگی بود با جوجه طلا نفسی مامان انشالا تمام لحظات زندگیت پر از خاطرات خوش باشه یه خیلی عکس هست بیــــــــا ببین   همه روزه آب و توپ بازی در حیاط خونه بابا جون   جیگر طلای مامان، عروسی دعوت شدیم اون روز اینقدر بد قلق بودی که موفق شدم همین یه عکسو ازت بگیرم اونهم به سختی این عکس تاریخیه... از معدود روزایی بود که حسابی غذا خوردی جیگری مامان جونی عاشق توپی برای اولین بار بردیمت استخر توپ اینهمه توپ یه جا ندیده بودی یکسره داد میزدی ت...
13 شهريور 1392

مرور لحظه ها

  دخترم تمام هستیم ،عمر شیرین مامان کاش میتونستی درک کنی تا امروز چه دقایق لذت بخش و شیرنی رو با هم گذروندیم ... کاش میتونستی درک کنی چقدر با همدیگه خندیدیم... کاش میتونستی درک کنی چقدر با شنیدن صدای خنده ات جون میگرفتیم...کاش میتونستی درک کنی با بودنت ثانیه ثانیه زندگیمونو پررنگ تر کردی ، رنگی پر از عشق ...     نفسم امروز یاد دوران نی نی بودنت افتادم و تو کامپیوتر عکساتو تماشا میکردم رفتم توی حس و حال اون دوران که چقدر تازگی داشت . با تمام سختی هاش عاشقش بودم ... الان که دارم فکرشو میکنم چقدر شیرین بودن اون ساعتها ،دقایقو ثانیه ها ... عاشقانه دوستت داریم دختر گلم چندتا از عکسهارو گذاشتم بر...
23 مرداد 1392

شیطنتهـــــــــــــــــــــای اینـــــــــــــــــــــــــــاز

  دختر نانازم روز به روز داری بزرگتر میشی و این بالندگیرو نه فقط در ظاهر بلکه در حرکات و کارهایی که انجام میدی میشه احساس کرد و دید . از اینکه داری تند تند رشد میکنی خیلی خوشحالم ولی از اینکه این ایام شیرین گذران هستن و دیگه تکرار نمیشن افسوس میخورم... این روزهای با تو بودن پر از عشقه و من خیلی دوستشون دارم .وقتی بازی میکنی ، شیطنت میکنی دورادور نگاهت میکنم و پر از غرور میشم که تو دلیل مادر شدن منی .  یکی یه دونه  مامان میخوام از شیطنت هات برات بگم تا بعدها که خاطراتتو مرور میکنی بدونی چقدر شیطون بلا بودی !  اتیش پاره مامان  ! اینقدر فوضول شدی که من بایستی یکسره دنبال تو از این اطاق به اون اطاق باش...
16 مرداد 1392

عشق من وتو

  اخه چرا من اینقدر دوست دارم؟جیگرم... نفسم ... عمرم ... همه کسم !!! وقتی خوابی دورت میچرخم و چپ و راست بوست میکنم ، سر تا پاتو غرق بوسه میکنمت ،  دلم برات تنگ میشه و میخوام بیدارت کنم ولی دلم نمیاد . همیشه  همه گفته بودن که دختر همدم و هم راز مادرشه و اینو وقتی فهمیدم که تو رو دارم نازنینم ، وقتایی که دلم میگیره ، وقتایی که خیلی خوشحالم ،وقتایی که تنهام  فقط تو هستی و چشمای قشنگت ،  کنارمی و  با چشمای قشنگ و مهربونت نگاهم میکنی و من خدایم رو شکر میکنم... جان مادر هیچوقت این نگاهت از من دریغ نکن تنها هستی من   این روزها هوای اهواز شدید گرمه...بخاطر گرمای هوا نمیتونم ببرمت بیرون از ا...
9 مرداد 1392

کمک کردن آیناز

  دختر نازم از بودن تو در کنارمون 13 ماه میگذره .13 ماه که حس قشنگ مادر بودنو حس میکنم و این زیباترین و قشنگ ترین هدیه خداست. خیییییییییییییییلی دوست دارم هدیه ملوس و ناز مامان... الان که 13 ماه از بودنت در کنارمون میگذره کم کم  داری یاد میگیری که کمک کنی.اگه یه تیکه آشغال روی زمین ببینی اونو سمت من میگیری و صدا میزنی که ازت بگیرم. بهت میگم مامان موبایلم کو با چشمای قشنگت دور خونه رو با کنجکاوی میگردی وقتی دیدیش میری سمتش میاری ودستتو سمت من دراز میکنی. وقتی دارم گرد گیری میکنم دستمال منو میخوای بهت یه دستمال میدم ، هر کاری من میکنم تو هم انجام میدی. تو آشپزخونه موقع غذا پختن هر کاری میکنم گریه سر میدی که تو هم میخ...
1 مرداد 1392