یه روز از روزای زندگی
بعد از یه دوره غیبت نسبتاً طولانی برگشتم که از روزمرگیهای این مدت آیناز خانم بگم که بدجور دل من و بابایی رو برده و صد البته اطرافیان.البته نمیدونم از کجا شروع کنم ...
مامانی، این روزها با شنیدن صدای قشنگ و کودکانه ات که کلماتو خیلی زیبا و شکسته ادا میکنی منو میبری تو حس ناب مادر بودن ، و غرق لذت میشم که برای من- مادر این لحظات خیلی خیلی مقدس و با ارزشه.
پرنسس کوچولوی باهوش من اجزای صورتشو میشناسه و وقتی هر عضوی رو ازش بپرسی با انگشتش اشاره میکنه . وقتی ازش میپرسم لبت کو؟ زبونشو میزنه رو لبش و همزمان میگه ا-ب ،وقتی ازش میپرسم اسمت چیه؟ بلافاصله میگه آیـــــــــــــــــــنا ، دختر دردونه ام بابایشو با اسم صدا میزنه ی-یید فداش بشم که س رو نمیتونی تلفظ کنی وحروفی که س داشته باشه رو ی تلفظ میکنی اخ که دوست دارم همون لحظه بخورمت...دختر نازناز من اولین شعر زندگیشو با همکاری مامان یاد گرفته و میخونه
عمو عمو زنجیر باف بــــــــــــــــــــــــــــله
زنجیر منو بافتی بــــــــــــــــــــــــــــله
پشت کوه انداختی بــــــــــــــــــــــــــــله
بابا امده چی چی وو وو وو
نخود و کشمش با صدای چی میم میم و بلافاصله گوگو گوگولی
از لوندی و دلبریش هر چی بگم کم گفتم ، خونه بابا جون که میریم یکسره بابا ضضا بابا ضضا میکنی که دل بابا رضا رو بردی و خیلی وابسته هم شدین.وقتی بابا میاد خونه شیطنت خانم به اوجش میرسه میدوی و جیغ کنان پشت سرتو نگاه میکنی که یعنی بابا بیا منو بازی بده .اسباب بازیهاتو روی زمین میریزی و از من میخوای باهاشون بازی کنم و برام کف میزنی ، وقتی خودت قسمتی از جورچینتو درست میچینی برای خودت کف میزنی.
هر وقت ساری رفتیم با خانواده بابا ازت فیلم گرفتم عاشق فیلم هات هستی و هر کدومشونو با یه اسمی صدا میزنی عیی "فیلم خودت و علی جون" ، آب بازی " آب بازی توی دریا" ، توپ بازی " استخر توپ" ، نای نای" رقصت توی جشن" ، عمی" بازی با عمه" و ا-ولد " تولد مامان" در طول روز مرتب اسم میبری و منهم باید برات پخش کنم
این روزها بی دلیل و با عشوه و دلبری صدام میکنی مامانــــــــــــــــــــــــــــــی ، مامان نـــــــــــون "جون" جوابت میدم بله عزیزم ،بله قشنگم و تو همچنان مامانــــــــــــــــــــــــــــــی ، مامان نــــــــــــون .
اخ که چقدر خواستنی و دوست داشتنی هستی مامان جونم .دوست دارم عشق کوچولوی مامان