سفر 5 روزه
گل مامانی
دو روز تعطیلات بود باباجون و مامان جون تصمیم گرفتن برن تهران دیدن خاله مایده من و بابا هم قرار شد با اونا بریم ولی بابا بخاطر شرایط کاریش امدنش کنسل شد تصمیم گرفتم همراهشون بریم که یه سفری رفته باشیم و یه دیداری با خاله تازه کرده باشیم.
راه خیلی طولانی بود حدود ١٢ ساعت که یکسره رفتیم.خیلی نگرانت بودم البته بد ماشین نیستی فقط نگران اذیت شدنت بودم که خدارو شکر تا تهران یکسره تو ماشین بازی کردی و خندیدی و همگیمونو با شیطنتات شاد میکردی فقط گاهی خسته میشدی که میخوابیدی البته خیللللللللی کم.
خونه خاله که یکسره شلوغ بودی طوری که صدای همه درامده بود تو اتاق داداش دانیال(مادری شما خواهر برادر شیری هستین) همه چیزو میخواستی بگیری از تخت دانیال پایین نمیومدی شیطنت میکردی و همه چیزو بهم میرختی.خلاصه جونم برات بگه خاطره به یاد ماندنی تو ذهن همه بخاطر شلوغیات و شیطنتات به جا گذاشتی.
این عکسو موقع بازی تو تخت داداش دانیال ازت گرفتم
در نبود بابا، بابا جون مسئولیتتو بعده گرفته بود واقعا دستش درد نکنه
مرسی بابا جون
توی همین مسافرت تصمیم گرفتم که بدون بابا هیجا نریم گرچه تمام مسئولیت من و تو روی دوش مامان جون وبابا جون بود و هیچی برامون کم نگذاشتن ولی جای خالی بابا خیلی حس میشد.
روی هم رفته خوش گذشت
دختر خوش تیپ و بلای خودم